یاد پدر . . .
تقدیم به روح پدرم و مادرم
با آنکه میدانم پدر ! ، دیگر نمیبینم ترا
اما نمیدانم چرا ، هر روز میجویم ترا
هر شام خواهم از خدا ، در خواب خود بینم ترا
تا لحظه ای هر چند کم ، غمهای خود گویم ترا
اما همه غمها رود ، از یاد چون بینم ترا
تنها و درمانده پدر ، در کوچه ها جویم ترا
آخر چرا من تا ابد ، دیگر نمیبینم ترا ؟
از سردی قلبم پدر ، اشکم به گونه یخ زده
درد یتیمی ، بی کسی ، بر روح من آتش زده
اینک فقط یادت پدر ، بر آتشم آبی زده
همراه مادر در سفر ، روحت بود شاد ای پدر !
شعر از برادرم رامیلا
+ نوشته شده در شنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۸۹ ساعت 1:20 توسط نیلوفر
|
سلام